امشب
آنقدر شكسته ام
كه تنها سكوت آزارم مي دهد
گويا سالها دروغ بود
و ماه ها و روزها همه پوچ
و آيا كسي مي داند
قدر گلدان شكسته
شنيدم كه گل به گلدان گفت :
تو شكستي ، دوستت ندارم
و من عاشق گلدان پلاستيكي ام
و پرنده لانه ي گلي خود را ترك مي كند
به سوي بلوك هاي شكسته ي شهر
از آن پس شايد لانه ي گلي
فقط آشيان كلاغ هاي سياه باشد
و احساس است
كه مي رويد در آن گلدان سفالي
و مي شكفد
و به بار مي نشيند
بي شك گل و پرنده
هر دو ازمُدرنيسم مي ميرند
ومن
امشب
مي خوانم
اي يار سفر كرده
مرا ترك نكن
كه من پُر احساسم
كه اگر ترك كني
فقط گوش هاي سكوت مي شنود
شكستم را
مرا ترك نكن پرنده ي آشيانم
مرا ترك نكن گل گلدانم
مرا ترك نكن احساسم
مرا ترك نكن !!....