گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ می شود
گاهی دلم برای پاکيهای کودکانه ی قلبم، ميگيرد
گاهی دلم از آنهايی که در اين مسير بی انتها آمدند و رفتند خسته می شود
گاهی دلم از کساني که ناغافل دلم را ميشکنند ميگيرد
گاهی آرزو ميکنم ای کاش دلی نبود
تا تنگ شود...
تا خسته شود...
تا بشکند....
×÷××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××÷÷
×
خسته ام خسته نبودنت .......
خسته از روزهایی که بی تو شب می شود.....
و شبهایی که بی تو می گذرد........
خسته از تنهایی همیشگی ام .......
خسته از تحمل دوری تو....
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
خوش به حال آسموטּ ڪہ هر وقت دلش بگیره بے بہونہ مے باره …
بہ ڪسے توجہ نمے ڪنہ …
از ڪسے خجالت نمے ڪشہ…
مے باره و مے باره و…
اینقدر مے باره تا آبے شہ …
آفتابے شہ …!!!..
گاه دلتنگ میشوم ،
دلتنگتر از همه دلتنگی ها ،
گوشه ای مینشینم و حسرت ها را میشمارم ،
باختن ها را و صدای شکستن ها را،
و وجدانم را محاکمه میکنم: من کدامین قلب را شکستم؟
و کدامین امید را نا امید کردم ؟
و کدامین احساس را له کردم؟
و کدامین خواهش را نشنیدم؟
و به کدامین دلتنگی خندیدم؟
که اینجا چنین دلتنگم!
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××÷×××××××××××××××××××××××
چه رسم جالبی است
محبتت را ميگذارند پای احتياج
صداقت را می گذارند پای سادگی
سکوت را می گذارند پای نفهمی
نگرانيت را ميگذارند پای تنهايی
وفاداريت را ميگذارند پای بی کسی
و آنقدر تکرار می کنند که خودت باورت می شود که تنهايی
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
گاهے ، وقتِ خُداحافظے از کَسے
خواسته یا ناخواسته میگیم : « مُواظبِ خُودت باش ! »
مُواظبِ خُودت باش یَعنے فِکرم پیشِ توئه !
مُواظبِ خُودت باش یَعنے بَرام مُهمے !
مُواظبِ خُودت باش یَعنے نِگَرانتم !
مُواظبِ خُودت باش یَعنے دوستت دارم !
مُواظبِ خُودت باش یَعنے به خُدا مے سپارَمت !
مُواظبِ خُودت باش یَعنے از الان دِلم واسَت تنگ شُده !
مُواظبِ خُودت باش یَعنے... واقعاً مُواظبِ خُودت باش...
تازه میفهمم چرا هر وقت بای بای میکردیم میگفتی:
"مواظب خودت باش"
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××